ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 79804
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 15:37 :: نويسنده : صدرا

ایا این شجاعته که به دنبال چیزی که روش شک داری بری؟ شاید! 

اگر فهمیدیم و نشد کاری انجام داد چی! اگه باعث شد همه چیز را از دست بدهی چه باید کرد اگر همه دنیات خراب بشه و ساختن آن همه رویا و اینده به باد بره تا کجا باید صبر کرد. اگر ریسک نکنی با این همه تردید چطور باید کنار بیای!!!

این دنیای منه در طی روز و وقتهایی که برای خودم فرصت پیدا میکنم. ایا بگم، نه  ولش کن، نه پس افکار و عقایدم چه؟

وای وای به این همه تردید و اما.

آره اما؛ امید ، ارزو ، و او در پس این تردید هاست که علاقه و دل است که مرا به ایستادن و مردد بودن وا میدارد و در ته این همه تردید و ماندن صدای سکوت و نیستی بس آزارم میدهد.

چند روز پیش در روز عاشقی پیامکهای گوناگون به دستم رسید که همه سرشار از عشق و سرخوشی بود اما در بین همه آنها تنها یکی مرا به تفکر انداخت (سخت ترین درد وقتیه که بدونی به کسی که دوستش داری نمیتونی برسی،        روز عاشقی مبارک) و یاداور شد که عشق علاوه بر لذت چه عذابی است که این دل کوچک چطور ان را به لذت تصفیه می کند. بدتر از همه اینکه حال منو توصیف می کرد.

شاید روزی قصه خودمو نوشتم اما، و دلیل اسم وبلاگم که اما است رو دانستید.

 

 
چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 9:5 :: نويسنده : صدرا

واقعا دلم گرفته، دلم از اونی گرفته که روزی برام اوج رهایی و شادی بود. روزی و روزهای شاد گذشته که به خاطرم میاد بیشتر دلم رو ازار میده.

به اونی که دل بستم و مال من نیست به اونی که اصلا تو فال مننیست و همه دنیای منه، اونی که ندیدنش همه روزمو سیاه میکنه اونی که روزها سعی کرد عشق را در من زنده کند و حال از این همه شور فراریست.

نمیدونم چه کنم، و چطور دلم را از این گرداب بی پناهی نجات بدم، با این شخصیت عجیبم چه کنم و جالب اینجاست که من حتی تو تنهایی هم نمی تونم گریه کنم تا سبک بشم. واقعا دوست دارم حرف دلمو راحت بگم و راحت بدون اینکه کی چی فکر میکنه گریه کنم. خسته شدم از این همه مراعات و ندیده شدن خسته شدم از اینکه باید نباشم تا بفهمند روزی بودم و احساس نشدم.

 
سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : صدرا

 

سلام.

برای شروع نمیدونم چطور بنویسم. اما احساس کردم اینطور میشه حرفهایی رو که شاید نشه به کسی گفت یا گوشی برای شنیدن نیست نوشت. تا سبک بشه این دل و راحت بتونی افکارتو از این همه درگیری خلاص کرد.

درگیر این اما و اگر دنیا هستم در گیر این مردم، درگیر و نا بلد از روابط روزانه و خود نیز وا مانده از ارتباط درست با دیگران.

 
پنج شنبه 18 خرداد 1386برچسب:, :: 16:11 :: نويسنده : صدرا

اگه زورت میاد حرف دلتو بزنی الکی میای اینجا چه کنی و اگه حرفی داری بگو وگرنه من که میگم تو هم مثل من محکم باش

 

صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 11 صفحه بعد