ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 100
بازدید کل : 79902
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 18:15 :: نويسنده : صدرا

الان ساعت 6 بعد از ظهر است من تازه نهار خوردم البته وقتی تونستم به استرسم غلبه کنم بعد کمی هم صحبتی با اون که اروم میکنه دلم رو، خسته شدیم یک ساله قراره این بازرس محترم بیاد و نحوه کار مارو بررسی کنه. دیگه همه همکار های من و خودم یه کابوس دایم داریم که اینها این ماه میان یا ماه آینده و البته بعد این استرس وارده یه مدت به خواب میریم و باز ما رو یه شوک میدن. خدایی آزار دهنده است یادم نمیره دفعه اول که شنیدم می خواهند بیایند و اون هم بعد موج کاری مهر ماه ما بود واقعااز خستگی و شوک نشستم به حال خودم گریه کردم و در لحظه تصمیم گرفتم محل کارم رو عوض کنم. اما واقعا کارمو دوست دارم پس قرار گذاشتم بعد امدن و رفتن بازرس من هم برم. اما نه، وقتی این همه کارمو دوست دارم و سختیشو تحمل می کنم پس ارزش داره برام یا شاید هم دلیلش ؟؟؟ می تونه باشه.

خلاصه موندیم و تا امروز هم که این بازرسها نیامدن. دلشوره دارم و پر استرس هستم تازه بعد این موج سخت امواج امتحانات پایان ترم نفسی از من خواهد گرفت.

واقعا از نظر روحی خسته ام، اما به خاطر اون که برام دنیاها ارزش داره اصلا به روی خودم نمیارم تا اون هم دلگرم باشه اما دارم می ترکم از خستگی و کلافگی.

کی شنبه میشه خدا.

این تابستون اصلا خوش نگذشت و نتونستم از اون لحظه هایی که ادم خوشش میاد در خنکای نسیم کولر بره تو خوابی که نمیشه گفت خواب است و در اون حالت خلصه کلی فکر از ذهنت عبور رو، داشته باشم یا اصلا زمانی رو نداشتم که به خودم برسم چه به اینکه به بطالت بگذرونم.

کلافه هستم و احساس میکنم در نوشتن هم تمرکز ندارم. اما کمی سبک شدم با نوشتن.

به امید همین شنبه که برای گروه ما خوشایند است.

 

بعدا نوشت:

شنبه اومد اما خوشایند نبود و خستگیم چندین برابر شد و باز هم استرس، خسته ام، خسته.

 

 

 
شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : صدرا

خیلی دلم گرفته و به کار و افکار و دل خودم گیرم

 
جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : صدرا

وای من از این ترس، منو این همه دلهره چی اومده به سرم که اینطور شدم با اون همه صلابت طوفانها هم توان در هم شکستنم رو نداشت و این یک هفته من چه حالی داشتم از چه ترسیده بودم نمیدانم اما سخت گذشت به من و سخت کردم روزگار را به اطرافیانم و اما یه لطفی داشت این مهمون ناخواسته و اون، این بود که فهمیدم که خیلیها دوستم دارند و به فکرم هستند و غم من غم اونها هم هست و از صبح زود توی این ماه رمضان که اکثرا در خواب هستند پیگیر کارهای من بودند و تازه فهمیدم آدمها به مدلهای مختلف ناراحت میشن که تو اون حال و احوال باز من باید نگران حال اونها باشم و تازه این باز بشه باری روی افکارم. اما خیلی بد شد به خاطر این مهمون ناخونده باید از این به بعد کمتر غصه بخورم و این هم که برای من یه محدودیت بزرگه چون عادت دارم برای همه کارها نگران باشم چه در مورد خودم چه در مورد هم خونها و چه در مورد همقدمم و چه در مورد هم اهدافم

 
جمعه 20 مرداد 1391برچسب:, :: 3:47 :: نويسنده : صدرا

داشتم پای تلفن گل میگفتم و میشنیدم با همقدمم و داشتیم میگفتیم که چه خوشیم با هم و من جلوی آیینه در حال حاضر شدن برای رفتن به مراسم احیا به خانه همسایه بودم وخودم رو توی آیینه  برانداز میکردم که چشمم به برجستگی زیر گلوم افتاد و دنیا دور سرم چرخید خدایا باز این دیگه از کجا سر زده دستام یخ زد وای من چی میتونه باشه و اون مهربون از اون طرف گوشی میگفت احتمال به خاطر فشار عصبی بو ده صبح برات پیش اومده یا نهایت گواتر است که درمونش میکنی خوب شد با اون در حال صحبت بودم و بد که در سفر است و دلم نمیاد سفرشو خراب کنم.

خدایا دیگه این لعبت جدید را به من هدیه نده که هنوز در پی برطرف کردن موارد گذشته نرفتم با این وجود این رو کجای دلم بنشونم.

بینهایت زیر بار فشار روحی هستم و زبانم یاری نمیکنه تا راحت گله کنم یا به دل دیگران خون کنم که من چه به حالم میگذره.

خدایا یاریم کن تا اگر صلاح تو بر هر چه در سرنوشتم هست را بتوان در وجودم و اندیشه ام بپذیرم

 
پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : صدرا

خسته ام از این همه افکار و عقاید پوچ، خسته ام از بس به خاطر افکارتان از همه بریدم، خسته ام که باید ندید بگیرم همه تان را. خسته ام و چاره ای جز سکوت و نگاه کردن به شما و در افکارم دنبال یه مکان دوردست بگردم تا دیگر نباشد آشنایی که اینطور دلم را آزار دهد و فقط زندگی کنم و بدون اینکه دیگر بدانم افکارتان را و شما را آزاد بگذارم تا به هر چه می خواهید فکر کنید و من هم راحت زندگی کنم. و اگر این تنها دلیل ماندنم نبود تا به حال مدتها بود که این مکان را فتح کرده بودم و آرام و آسوده به کارم میرسیدم.

 
سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : صدرا

یار سفر کرده بازا که خانه دل بی تو زندونه و روزها همچون سال است برایم.

 
سه شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 23:54 :: نويسنده : صدرا

 

 
یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, :: 1:29 :: نويسنده : صدرا

 

برای تو که هر روز یه سر حتما اینجا میای

 

 
چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 14:52 :: نويسنده : صدرا

ویلیام شکسپیر میگه :

آنچه آسیب دیده بتدریج بهبود می‌یابد ، پس با خود مهربان باشید و بدانید غم‌ها به آرامش می‌رسند. پس انتخاب كنید كه رضایت و شادی می‌خواهید و به گذشته فكر نمی‌كنید. حالا فقط امكان حركت به آینده است. به خود فرصت بدهید با رعایت موارد فوق تجربه‌های تلخ را با افكار خوش پشت سر بگذارید.

آخه فدات شم ویلیام عزیز چطور میشه به گذشته فکر نکرد و خاطرات را به خاطر نیاورد و با خاطرات خوش اوقات را سپری کرد  من هر وقت به این واژه فکر میکنم احساس فنا میکنم خدا آن روز را نیاورد

 
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 22:54 :: نويسنده : صدرا

 

خدایا آدمات اذیتم کردن خدایا دلم گرفته و جایی نیست تا برم داد بزنم و یه دل سیر گریه کنم تا تموم بشه این اشکهای بی موقع. خدایا اگه از چیزی که ارومم میکرد دلم بگیره چه کار کنم حالا که این حالمه چه کنم.

کجایی خدا آدرسو یاد ندارم هر جا که فکر میکردم دارم با تو درد دل میکنم اشتباه بود. خیلی حرفها دارم از اون که همه احساسمه گله دارم اونکه ساخت یه روح ویران را. تو بگو اگه مرحمم بشه دردم دیگه چه می توانم بکنم .

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد

لحظه ویرانیم را  حس نکرد

در تمام لحظه هایم، هیچ کس وسعت حیرانیم را حس نکرد

آن که سامان غزلهایم از اوست

بی سرو سامانیم را حس نکرد