ساده اما سخت
درباره وبلاگ


خدایا قلبم را پر از مهربانی کن و محبت را از من نگیر




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 103
بازدید کل : 79905
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 45
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
صدرا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 15:51 :: نويسنده : صدرا

کار خانم اکبرزاده پر از سوال است و منطقی براش نیست اما به من که میرسه هزار تا منطق پیش میاد. آیا با این استدلال اون اگه جاش برسه چه نظری برای کار من داره.

آیا کنار می ایستد و سوال میکند که خوب چرا؟

آیا

خانم اکبرزاده تند رفت یا من خیلی بی تفاوت هستم؟

من موفق تر هستم یا خانم اکبرزاده موفق است؟

من بی ارزشم یا خانم اکبرزاده خوب کارشو بلد بوده؟

حاجی جوادی کارش زیاده یا تو بیخیال منی؟

اگه ساعت 8.5 عصر بشه ساعت 6.5 آیا اتفاق بدی میافته؟

کارهای من زیاده یا زمان من کم؟

خنده از من فراری است یا من از خنده دورم؟

درد در برابر من کم میاره یا من خرم که عالم و آدم رو پر نکردم که حالم خوب نیست؟

اگه گریه کنم باور میکنید درد من طاقت فرسا است؟

چون نمیخوام ناراحت بشن که من مریضم باید نگران اون باشن که خودشو لوس میکنه؟

اگه زیاد گله نمیکنم که خسته هستم جا داره که اگه یه روز از کار خسته بشم درکم نکنن؟

اگه مسایل رو با هم قاطی نمیکنم درسته که اگه از جای دیگه کم بیارن سر من در بیارن؟

اگه دلم گرفته باشه یا گله ای بکنم فقط دوری و چه کنم جواب دل منه و برا همه جز من دلسوزی؟

وجدانها چرا در پیش من خواب است آیا چون میخواهم محکم باشم حکمم این است که من احساس ندارم و اگر براحتی اشک نمیریزم دلیل این است که به اوضاع راضیم و حقی در برابر دلم نیست و اگر روزگارم این شده در برابر هر محکمه ای محکوم به فراق هستم و راحت میشود نباشم و دیگران باید حتما باشند.

 

 
پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : صدرا

آخه مگه چی شده فقط یکم آروم باش ای دل من چرا با خودت این کار را  میکنی همه دارن بی تفاوت زندگی می کنن تو چرا با خودت این کار را میکنی.

 
یک شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, :: 23:38 :: نويسنده : صدرا

همه روز ها برای شما و امروز مال من.

 مهربون من باز هم همه تلاشش رو برای شادی من انجام داد البته اولش یکم سربسرم گذاشت اما همین که کلی راه رو به خاطرم اومدی خیلی شادم کردی.

آره امروز توی سال یه باره و من همیشه امروز روز رو دوست دارم شاد باشم و همیشه با خدای خودم توی این روز عهدهایی میبندم و اولینش اینه که خدایا دلم را همیشه مهربون نگه دار و نکند که با رفتارم غم به دل کسی بیاورم

(ادامه این پست را بعدا مینویسم چون کیبوردم فارسی نداره سخته برام تایپ کردن)

فدای مهربونیت که به یاد منی، دوستت دارم گلم

 
شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : صدرا

با احترام به همه پدر ها چه توی این روزگار باشند و نباشند مخصوصا پدر خودم و همقدمم

چه واژه پر معنایی این اسم آشنا دارد و چقدر درد ناک که تا کنون درک نکرده بودم نبود پدر چقدر سخته و هیچ حرفی دربرابر غم و یاد نبود پدر و اشکی که دلم رو آتیش میزد نداشتم که بزنم درسته که نبود مادر من را هم آزار میده اما روزهای بسیاری از محبتش سیرآب شدم و حالا که نیست فقط افسوسش را دارم و اما درک کردم بودنش را در کنارم و باز هم درک کردن غم نبود مادر نتوانست کمک کند که دلش را آرام کنم و فقط من هم اشک ریختم ویا شاید چون میدانم هیچ دلداری نبود مادرم را برایم آسان نمیکند گذاشتم آرام گریه کند همانند خودم که در روزی که همه شاد بودند برای مادرانشان اما من فقط بر سر مزارش ابی ریختم و فقط بر نام حک شده بر سنگ مزارش نگاه کردم و آرام گریستم. آره نمیتونم آرومت کنم چون میدونم نبودشون رو هیچ چیزی پر نمیکنه اما کاری رو که اون و بقیه انجام دادن رو حالا من درک میکنم و برام ارزش پیدا کرده و با احترام ازش یاد میکنم.هر کس دیگه هم اگه به حد من به این قضیه نزدیک بشه هم درک میکنه و تو بدون که من دردت رو درک میکنم و میدونم هیچ چیزی آرومش نمیکنه.

با اجازه از چشمای خیست میخوام به هر دوشون بگم  دوستتون دارم و قدر زحمتهاتون رو میدونم و با نبود تو و بودن تو باز هم هر دو برام ارزشی برابر دارید و روزتون رو قدر میدونم و به همه باباهای دنیا هم میگم چقدر برای ما ارزش و احترام دارن  

 

 

 

 
شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, :: 17:54 :: نويسنده : صدرا

با این کارش اعتمادمو از همه از بین برد و حالا فکر میکنم که همه منو مثل اون نگاه می کنن من دلم نیامد شرم نگاهشو ببینم وقتی گفت لباسی که از من قرض گرفته پاره شده و با خودم گفتم فدای سرش چرا برای مال دنیا باید یک آدم رو شرمنده کنم و از حق خودم به خاطر اون گذشتم و دیگه سوال نکردم و و فقط نصف قیمت لباسی رو که بهش داده بودم و خودش خواست رو گرفتم و خودم ضرر کردم گرچه حالا حتی با  قیمت واقعیکه پرداخت کرده بودم اون لباس رو هم نمی تونم بخرم چه برسه به نصفه قیمتش که بمن داد. حتی پول کامل لباسی که خودم فقط چند بار پوشیده بودم و تقریبا نو بود و دوستش هم داشتم رو هم نگرفتم چرا چون اون ناراحت بود و دوست نداشتم بیشتر از این شرمنده بشه و دیگه فراموش کردم که اون لباس رو داشتم تا دیروز که فهمیدم به من دروغ گفته و لباس پاره نشده و به قول راوی می خوسته با من شوخی کنه اما اگه شوخی بود بعد دو هفته باید میگفت یا وقتی دور هم بودیم دستم میگرفتند و می خندیدیم اما نگفت ولی چه حالی شدم وقتی فهمیدم ده دقیقه فقط سکوت کرده بودم که راوی کلافه شده بود و هرچی دورم می گشت نگاهش نمیکردم که باعث شد حاشا کنه که بابا من دروغ گفتم، ناخود آگاه اشکام ریخت و گفتم من خودم تنش دیدم که دیگه طرف درست قضیه رو لو داد ازاینکه   که مراعات حال اون آدم رو کرده بودم متنفر شدم و با خودم مجسم کردم که وقتی من نخواستم شرمشو ببینم و بدون سرکوفت زدن از پیشش رفتم حتما یک پوز خند هم نثار من کرده و کار منو از خریتم دونسته نه از محبتم و خوشحال شده که لباس مورد علاقه اش رو یک سوم قیمت بدست آورده و من که صبح تا شب محل کارم با هزار درد سر و سختی حقوقی میگیریم و به نظر اون مفتی مفتی پول می گیرم به جاییم بر نمی خوره آره نه پاره شدن نه گم شدن اون لباس چیزی از من کم نمیکنه اما دیروز به معنی واقعی دلم شکت و موندم تو کار خودم که من مهربونم یا خر که میتونن منو گول بزنن یا اون زرنگ بوده و برد کرده و من احمق که بازنده شدم.

باشه آدمها خیلی از شما تا به حال به من ضرر رسیده و ندید گرفتم و باز به خیال خودم مهربونی کردم اما دیگه بسه دیگه مهربونی نمیکنم و فقط به فکر خودم میمونم و اما باز هم مثل شما نخواهم بود که از دیگران برای خودتون پله میسازید تا به خواسته هاتون برسید. فقط دیگه کاری براتون نمی کنم. اون هم از اون یکی دیگه که باید زنگ بزن تا ثابت کنم که بفکرش هستم و اون فقط وقتی زنگ میزنه که پول قرض میخواد درسته که همیشه هم پول رو برگردونده اما این هم زشته که وقتی پول بخوای زنگ میزنی و دیگه از من یادت میره بماند، که اون یکی دیگه کلا یادش رفته.

حالا واقعا من خرم یا مهربون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 
شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, :: 17:39 :: نويسنده : صدرا

میرم ازش سوال میکنم و میگم که من در این مورد اشکال دارم و متوجه نمیشم و یک بار به زبون خودش توضیح میده باز می گم که من متوجه نمیشم روان تر توضیح بدین این بار بدتر میپیچونه میگم آخه پس چرا جواب یک چیز دیگه است. داد میزنه که همکارم این اطاق رنگش پریده وقتی میام پیشش ولی باز هم پافشاری میکنم که خودم هم متوجه کاری که اون میگه انجام بدم بشم اما باز حرف خودشو می زنه و متوجه میشه من توجیه نیستم پس میگه همین که من میگم انجام بده درست میشه اما من میدونم که از بیحوصلگی این رو میگه ودقیقا مثل سوالات پیشینم که او روشی رو گفت و من انجام دادم و حالا که خودش چک میکنه میگه بدبختمون کردی و اصلا قبول نمیکنه که خودش اینطوری گفته که احتمالا به خاطر بی حوصلگیش بوده کاش سندهاشو نگه داشته بودم و این بار البته نگه میدارم که بفهمه کی باعث اشتباه میشه آخه من چون گیر کردم میپرسم اگه یاد داشتم پیش اون نمیرفتم که؟؟؟؟

حالا باز خودش هم بعدا که آروم میشه میگه مشکلتون حل شد منم میگم نه اما کاری که شما گفتید رو انجام دادم اما میدونم باز من گیر خواهم بود

خوب آخه ببین من چی میگم بعد جواب بده خودم یاد دارم درصد و قوانین رو از اینترنت در بیارم اما این فرق میکنه آره میدونم ضرب در 12 منهای مقدار مشخص شده در درصدهای مشخص شده برای مقادیر مشخص شده در قانون بعد تقسیم بر 12 یا 365 بعد ضرب در تعداد روزها اما این یه چیز دیگه است. اگه درست باشه که هیچ اما اگه ایرادی پیدا کنه عمرا قبول نمیکنه که خودش اینو گفته.

 
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : صدرا

دلم می خواد بنویسم اما نوشتنم نمیاد

 
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : صدرا

با لاخره بعد از گذشت 15 روز از آمدن از سفر امروز بعد از گذراندن امتحانی سخت وقت دارم یه کم از سفر به یاد ماندنیمان بنویسم.

با پیشنهاد همقدمم که همیشه منو به آرزوهام میرسونه قرار شد یه سفر دور دست بریم من همیشه دوست داشتم برم دبی اما حالا که فرصتش پیش آمد بین دوستان یه سرچ کردیم و البته ابتدا به پیشنهاد همقدم عزیزم مسیر عوض شد و ما راهی ترکیه(آنتالیا و منطقه کمر ) شدیم.

بماند که من چمدان به دست ده ساعت نمیدونستم که میریم یا نه.و کلی تصمیم گرفتم تو این ساعات و یکی اینکه برم برا خودم. با خودم مونده بودم که برم یه هفته تنهایی خلوت کنم اما دلم نیامد و تصمیم گرفتم بمونم خونه و یه هفته فقط بخوابم و به خودم و آینده و هزار رابطه و ضابطه فکر کنم.و خیلی راحت دراز کشیدم و خوابیدم و و ساعت شش رفتم بیرون و دیگه فکر رفتن از سرم پریده بود که اول صدای زنگ مبایل و بعد صدای پر هیجان همقدمم که مثل بچه ها ذوق میزد که کارام درست شد.بله تکلیف مشخص شد تا 9 ساعت دیگه میریم اما، اما و باز اما از 9 تا ده باز صدای ضربان قلبم قابل شنیدن بود تا زنگ در به صدا در آمد و دیگه تمام و پریدیم.

فرودگاه خودمان که راحت بودیم و ساعت 3.5 صبح سوار هواپیمای ترکیه شدیم که اول راه و در خاک خودمان شوک دیدن مهمانداران زن ترکی برای همه جالب بود و پسرهای شر مسافر مزه پرانی میکردند و اما این صحنه برای خانمها خوب بود و باعث شد راحتتر حجاب از سر بردارند.و بعد 4.5 ساعت، 7صبح به وقت ترکیه  به استانبول رسیدیم و اونجا یک مقدار چون ناوارد بودیم اول گیج زدیم و بعد از چک کردن پاسپورتها رفتیم ترمینال پرواز دوم که اونجا دو ساعت منتظر موندیم و چای تیره و تلخ ترکها رو تجربه کردیم که به نظر من فاجعه بود.به آنتالیا که رسیدیم پسر جوانی به اسم جان منتظر ما بود و با وجود ترک بودن روان فارسی صحبت میکرد به حدی که ما فکر کردیم ایرانی است .و باز بعد 45 دقیقه ما به شهر ساحلی کمر و هتل کویین الیزابت که به شکل کشتی مسافربری بزرگی بود رسیدیم و از اینجا بود که لذت و خوشی شروع شد گر چه برای من همیشه یک اما وجود داره و اون اینکه اما دو روز از این خوشی رو امای همیشگی من خراب کرد که ما سریع فراموشش کردیم و یک هفته کنار هم و شاد سر کردیم.

 برای ما ایرانیها این مکانها جذابیت خاصی داره اما چقدر اونها به نسبت ما راحت زندگی میکنن وای که ما چقدر وقت بیرون رفتن در لباس پوشیدن و آرایش مو و صورت خودمون رو آزار میدیم اما آنها برای همه کار راحت بودند و چقدر سخت کوش بودند حتی در ساعات ظهر و نهار فروشگاها باز بود و مردم در جنب و جوش بودند که حتی در کیش خودمان همه جا ساعت یک تا پنج تعطیل میشه اما اونها انگار ظهری در کار نیست و همه مشغول بودند.لباس پوشیدنها راحت و مدی در کار نبود این آرایشهای زننده خانمهای ایرانی و موهای خارپشتی پسرهامون اونجا نبود همه راحت و ساده بودند البته نه که نبود اما یک درصد نفر و همه رقم آدم بودند و یک خانم محجبه در کنار یه خانم بی حجاب راحت قدم میزدند و اختلافی نبود و اما چقدر به پرچمشون علاقه داشتند که از ساختمان و درب مغازه ها آویزان بود و لباس و کلاه با طرح پرچم ترکیه به تن خیلیها دیدیم و رنگ لباسهای متنوع و زیبا چشم رو نوازش میداد و اما ..........

 
دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:54 :: نويسنده : صدرا

خیلی وقته که از سفر برگشتم و خیلی هم خوش گذشت و دوست دارم از اون روزهای خاطره انگیز بنویسم اما دقیقا از وقتی برگشتم و مبایلمو چک کردم پیامهای دوستان که ((فردا امتحان میان ترم داریم)) شوک بعد خوشی رو وارد کرد و بعد اون هم اساتید محترم دیگه مسلسل وار امتحان و پروژه و محیط کار هم که مثل همیشه کار و کار وقت نشد ه بنویسم هر چی هم که از اون موقع خودم و از حرفهای دلم مونده که بنویسم.

 اما همقدمم:

آیا منو خوب میشناسه و چقدر منو باور داره برام شده سوال؟؟؟؟؟؟

اما من: گیجم در او، روزی عاشق و روزی فارغ. روزی پر از هیجان و آینده و روزی هم راکد و لحظه. ده سال در کجاست حال و یا آینده. آیا میشود در امروز و فردا گنجاند این همه زمان را که در پس گذشت این مدت باز من گرفتار رفتار او شدم خودت باش گلم و من همون همقدم با برنامه ده ساله رو می خوام.

وقت کم و من در لحظه گم هستم و اما رو به فردا.

 
سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:5 :: نويسنده : صدرا

 

بابا چه خبره تو این دنیا چطور باید رفتار کنی که این همه آدم بد برداشت نکنند با یکی راحت رفتار

 

 

میکنه همچین گر میگیره که چه خبره چرا اینقدر زود پسر خاله میشی. یکی جدی رفتار

 

 

میکنی باز بهش بر میخوره که با خودت چی فکر کردی که این طور با من رفتار میکنی؟ فکر

 

 

کردی من چی دربارت فکر میکنم. معمولی و خودت هستی یکی اینقدر از حدش جلوتر میاد که

 

 

نمیدونی چی باید بهش بگی اما یکی هم کیف میکنی. بابا تو رو خدا ببینید طرفتون کیه بعد

 

 

این برداشتهای الکی رو داشته باشید خسته شدم از بس باید هزار جور رفتار کنم که یکی از

 

 

حدش پا فراتر نذاره یکی بهش بر نخوره یکی زود صمیمی نشه یکی هم از محبتت سوء استفاده

 

 

نکنه بذارید خودم باشم و راحت و دور از اما و اگر بسه نه اما/// و نه اگر/// بگذارید ساده باشم و

 

 

انسان نه این آدمیت که بشر ساخته و ساختگیست و از انسانیت به دور.