حس عجیبی تو این فصل دارم،یه حسه قشنگ یه تازگی و سر خوشی بی دلیل و بدون توجیح،
بماند که خاطرات خوبی در این فصل دارم و تداعی اون خاطرات
برام میشه و انگار برام تکرار میشن اما برای خودم هم حس زیبایی به وجود میاد انگار به
روزهای کودکیم بر میگردم هر چی هم فشار کار و روزگار اذیتم کنه باز هم خوشحالم و
سرخوش و مست از این هوا، و این زیبایی برام صد برابر میشه اگر اون خاطره های قشنگ برام
واقعی بشن نه تداعی.
این زمستون در مشهد خیلی طولانی بود و باعث گرفتگی و افسردگیم شده بود و حالا
خوشالم که بهار نزدیکه هر چند که کار باعث میشه نتونم خیلی خوش باشم و همه وقتم در
محیط کاری است و لی باز هم دلم خوشه به خوشی لحظه ای هر چند که پر از محدودیت
هستم.
بهار برام یعنی عشق، یعنی شروعی زیبا بعد از پایانی سخت و پر از درد، یعنی خنده ای از ته
دل بعد از غم، یعنی سفر به یاد ماندنی در پس ناباوری، یعنی تولد یک غزل در انتهای دلهوره،
یعنی شبهای زنده در کنار خلیج فارس، یعنی تجربه یک زندگی و بدست اوردن آرزوی محال در
کنار عزیز ترین موجود زندگیم،یعنی آرامش از وجود او.
نظرات شما عزیزان: